امید کربلایی

امید کربلایی

امید کربلایی

امید کربلایی

  • ۰
  • ۰

مدیر بیرحم

من به علت اینکه روی ویلچر مینشینم، رفتن به طبقات بالا بدون آسانسور برایم مشکل است. بعد از اصرار های مادرم برای اینکه باید به مدرسه عادی بروم و نه استثنائی، بالاخره یک مدرسه من را پذیرفت.

به دبستان رفتم و جالب اینکه برعکس حرف های مدیر که اعتقاد داشت ممکن است بچه ها با من بد رفتاری کنند و نتوانند با من خوب ارتباط بگیرند، اینطور نشد و من دوستان خوبی در مدرسه پیدا کردم.

کلاس های اول، دوم و سوم در طبقه همکف برگزار میشدند و من ٣سال اول دبستان را به راحتی گذراندم و شاگرد ممتاز شدم. اما کلاس های چهارم و پنجم در طبقات بالا برگزار میشدند که به نظر من و خانواده ام نباید مشکلی پیش می آمد. زیرا قطعا مدیر میتوانست برای بهترین شاگرد مدرسه یکی از کلاس های چهارم را به طبقه همکف بیاورد. اما مدیر با بی رحمی این را نپذیرفت و من از سال چهارم تا فوق لیسانس را هیچوقت به صورت حضوری سر کلاس نرفتم!

اما همان روز ها هم به مدرسه میرفتم تا با دوستانم در زنگ تفریح بازی کنم و البته از آنها بخواهم درسی که یاد گرفتند را به من هم یاد بدهند.

و زمانی که دوستانم سر کلاسی بودند که من نمی توانستم حضور پیدا کنم، به کتابخانه مدرسه که در  طبقه همکف قرار داشت میرفتم که جز من، فقط ٦ عضو فعال داشت که البته ناگفته نماند که خود من هم تا قبل از سال چهارم کارت عضویت کتابخانه را نداشتم:)

عاشق کتاب های علمی و نجومی بودم و بعد از آن زمان، در زنگ تفریح ها، دیگر دوستانم نبودند که برای من از درسها می گفتند بلکه دیگر این من بودم که برای دوستانم داستان هایی که آن روز خواند بودم را تعریف میکردم.

البته که من دوست داشتم از آن ها درس را یاد بگیرم و یا حداقل بازی با هم کنیم، اما برای آنها همواره شنیدن داستان ها و نکاتی که برای ما در آن سن بیش از حد بار علمی داشت، بسیار جذاب بود. گاهی هم من زرنگی میکردم و شرط می گذاشتم که اگه میخواهید از فلان کتاب که بسیار هم طولانی بود بگویم، باید پول آش یا ساندویچم را بدید (چون من کلا پول خوراکی نمیدادم که در ادامه علتش میگویم)

البته ناگفته نماند که معدل من که ٣سال اول همیشه ٢٠ بود، در سال های بعدی به زحمت به 17 میرسید.

جالبه بدانید در نهایت آن دو سال، حتی از نمره انضبات من هم کم کردند، به جرم اینکه در حیاط بچه ها را دور خودم جمع میکردم و برایشان حرف میزدم!

البته به عنوان نکته پایانی این بخش هم بگویم که هرچقدر مدیرمان در حق من بدی کرد، اما مسئول کتابخانه با من مهربان بود و یک سوم پول کتابخانه را از من میگرفت.

توانایی تندخوانی همیشه یک مزیت محسوب نمی‌شود

کلاسهای تندخوانی در سراسر جهان، به شرکت کنندگان خود این وعده را میدهند که میتوانند سریع تر و بهتر بخوانند. این حرف تا حد زیادی درست است. ما چشم های خود را به شیوه درست روی متن حرکت نمیدهیم. گاه یک جمله یا پاراگراف را چند بار میخوانیم و …

اما در کنار رفع این ایرادها، واقعیت این است که یادگیری تکنیکهای تندتر خواندن الزاماً مزیتی ایجاد نمیکند. شاید برای خواندن رمان یا روزنامه ها، تندخوانی مفید باشد، اما در مورد کتابهای آموزشی چنین نیست. بسیاری از کتابها را باید مثل آب، جرعه جرعه نوشید تا اثر آن مشخص و محسوس باشد.

ضمن اینکه یادگیری، اساساً برقراری ارتباط بین آموخته های جدید و دانسته های قبلی است و کسی که شتابزده کتاب میخواند، ممکن است کتاب را به شکل کامل بخواند و بفهمد، اما الزاماً کتاب را یاد نمیگیرد.

مهارت های تفکر انتقادی را توسعه می دهد:

یکی از مزایای اصلی خواندن کتاب توانایی آن در ایجاد مهارت تفکر انتقادی است. به عنوان مثال، خواندن یک رمان رمز و راز ذهن شما را باز می کند. مهارت های تفکر انتقادی هنگامی که به تصمیم گیری های روزمره می رسد، بسیار مهم است. خواندن نیاز فردی به پردازش اطلاعات را بهبود می بخشد. هرچه بیشتر بخوانید، درک شما عمیق تر خواهد شد.

 واژگانی را می سازد:

خواندن، واژگان و دستور زبان شما را بهبود می بخشد. همانطور که مطالعه میکنید، با کلمات جدید، اصطلاحات، عبارات و سبک نوشتن جدید آشنا می شوید.

 مهارت های نوشتن را بهبود می بخشد:

خواندن یک کتاب خوب می تواند بر مهارت نویسندگی تاثیر گذار باشد. بسیاری از نویسندگان موفق، با خواندن آثار دیگران، تخصص خود را به دست آوردند. بنابراین، اگر می خواهید یک نویسنده بهتر شوید، با یادگیری از استادان قبلی شروع کنید.

علت دوم: نیاز به پول!

من همیشه املای ضعیفی داشتم و مخصوصاً که از سال چهارم سر هیچ کلاسی هم نرفتم.

مادرم برای تشویق من که بیشتر کتاب بخوانم تا دیکته را نمره قبولی بگیرم، به من این پیشنهاد را داد که هر کتابی را بخوانم پول آن کتاب را به من میدهد. من نیز کل کتاب های بچه های فامیل و دوستانم را میگرفتم و هرکدام که قیمت روی جلد بالاتری داشت را می خواندم.

من در آن دوران عاشق فوتبال بودم. همیشه با اینکه خوراکی نمیخریدم تا پول هایم را جمع کنم،  که روزنامه و مجله های فوتبالی بخرم، باز هم پولم نمیرسید. حتی دستبند مرواریدی درست میکردم و میفروختم تا پول روزنامه های گل و ٩٠ و ورزشی را در بیاورم اما باز هم کم میاوردم و مجبور بودم از این پیشنهاد مادرم هم برای کسب درامد استقبال کنم

البته اینجا هم شایان ذکر است که پیشنهاد مادر اصلا کارآمد نبود و من هنوز هم که هنوز است با مدرک ارشد نرم‌افزار و DBA ،  باز هم تمامی متن هایم اگر ویرایش نشوند پر از غلط املایی هست !

 

مطالب بیشتر در لینک زیر

امید کربلایی

  • ۰۰/۰۴/۲۲
  • امید کربلایی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی